ragazzo Christian
انلاینما
کامنت هارو میخونم
تایید نمیکنم ولی دمتون.گرم
مرسی ک اصن توجه نمیکنید هرچی من میگم خصوصی نذارین
در کل اینجارو دوس دارم
همتون بهم انرژی میدین
همین چندنفر،برام خیلی بهتر از اون ۴۰ هزار نفره
خلاصه ممنون که هستید
من خوبم
همه چی عادیه
صبح تا عصر هم سعی میکنم ب خانومم بفهمونم درس بخونه
نزدیک امتحاناشه
میارم همه جزوه کتاباشو میریزم رو تخت.میشینم کنارش
هی دست بین موهاش میچرخونه
سرشو میذاره رو پام حرف میزنه
نقاشی میکنه
در کل شیطنت میکنه و نمیخونه...
چ حس بدی دادم واسه فردا
محیا پیشمه
انقدر خوبه...انقدر مظلوم....برعکس مهیار خیلی هم شیطونه
بهم میگه داداشی بیا حرف بزنیم
بعد واسم میگه از کسی که دوسش داره
جوری که میکه پسره اصن در حد ما نیست
میگه سال دیگه میره منطقه محروم برای تدریس و بعد میزنه زیر گریه
میگم محیا اگ دوسش داری باهاش برو...نذار تنهایی بره...
میگه بابا نمیذاره
راس میگه حاجی حتمن مخالفت میکنه...ولی حق محیا اینه ک ب عشق واقعی برسه
واسه مادرش خیلی سختی کشیده
فردا با مهیار حرف میزنم میگم بریم ی روز ببینیم این پسره رو...دوس ندارم ادم خلافی باشه...اگ خوب نباشه نذارسم بیشتر از این محیا وابسته بشه
پسره خوش سیما نی...ینی محیا ازش خیلی قشنگ تره...ولی خب دله دیگه...
و در کل بگم ک دختری با مزه تر از محیام ندیدم...
ارزوی خوشبختی میکنم براش...
چند روز قبل رفتم دکتر
داروهام رو عوض کرد و گفت تا ۶ ماه اینارو مصرف کنم و درمان رو هم شروع کنم
ولی با این جنگ اعصاب و جدا خوابیدم و اینا نمیشه
بدتر قول ک دادم
اما ارسی نهایت سعیشو میکنه و فقط بدترش میکنه
اصن ی وضع بدب که نگم برات الهام...
سارینا بعد وقت کنم میذارم برات،چشم
سویل جان هر حرفی دوست داری بزن...من مشتاقم
اما الهام عزیز...
میدونی که این کارو تکرار کردم
یادته شما؟؟
اصولا مغزم دیر فرمان میده کی چیکار کن
و من هیچوقت نتونستم حالاتم رو کنترل کنم
چه خشم چه دوست داشتن
الهام تو در جریان همه چیز هستی حتی بیماریم
چند ماه قبل
وقتی حتی عقدم نبود.
من اونجا به خودم قول بدم بذارم کنار
و گذاشتم
و برای بار دوم به روح مادرم قسم میخورم من از اواخر بهمن با هیچ دختری رابطه نداشتم
ولی داره هنوز منو ب چشم قبل میبینه.تاهل و تعهدم رو درک نمیکنه
هرکی که بخونه خب میگه اره دیگه زن داشتی دوست دختر میخواستی چیکار،یا نیگه نه میخواستی رابطه داشته باشی
ولی الهام تو خوب میفهمی منظورم چیه
و این تعهد برای من سخت تر از هر چیزی که فکر کنی هست
من توی وب قبلی از تمام همخوابگی هام نوشته بودم
تاریخشون چندروز بود؟
خیلی که ب خودم فشار میاوردم چهار یا سه روز
و حالا شده چهار ماه
و قراره ۸ سال باشه
بازم میاد میگه تو...
خب کوری؟
من تمام خونه ای که توش همه ی اون دخترا رفته بودند رو عوض کردم
به خاطر تو
بازم این حرف....خب سنگین تموم میشه....
کارام بده
ادم خوبی نیستم
همه اینارو میدونم
ولی منم کم ناراحت نشدم
از هرچیزی که هزاران بار نوشتم
منم از اون سیلی پدرش ناراحت شدم
منم از رفتار های فرید ناراحت میشم
منم از ....
اه
لعنتی
انقدر الان عصبانیم که فکرش هم سخته
صبح دعوامون شد
هی بدترش کرد هی بدترش کرد
اون سیلی کاملا درست بود
خواب بودیم
گوشیم هی زنگ خورد هی زنگ خورد هی من اعتنا نکردم
سرشو بالا اورد و با بامزگی گوشیم رو برداشت اخم کرد با تشر گفت بهش بگو کی خوابی کی بیدار،نگرانت شده
من نمیدونستم کیو میگه ولی با توجه به اینکه منتظر زنگ علی بودم گوشیمو پرت کردم کنار و مجبورش کردم دوباره بخوابه
بهم پشت کرد و دراز شد چند دقیقه بعد دوباره زنگ
-چیه؟
-سلام عزیزم.خواب بودی؟واااااای ببخشید
از صدای دخترونش تعجب کردم،خیلی زیاد و هول شدم قطع کردم.همینجوری ب گوشی نگاه میکردم دوباره زنگ خورد
-سارا عزیز
تو این فکر که سارا عزیز نداشتم من که
یهو ارسی پرید گوشی رو وصل کرد بعدم داد زد:
-چیه چیه؟منتظری من برم بیرون بعد با معشوقه ات حرف بزنی؟نه بزن.من خرم،من متوجه نمیشم....اصن حرفاتو بزن من میرم بیرون
گوشیو انداختم کنار و گفتم خفه شو بابا
اونم رفت بیرون
فکر اندر فکر.اخرم یادم شد که بابا اون دختره که میومد پیشم کلاس عزیز بود.ینی فامیلش عزیز بود...حالا بماند که ی دختر 16 ساله دعوامون رو شنیده بود
رفتم پایین صبحونه بخورم میبینم مهدیه که نیست
ارسی هم سرش رو پای مریم گریه میکنه
حالا چیشده که اون دختر مغرور و سرد تند تند گریه میکنه سر همچین چیزی بماند.مهم بود که مریم هم فهمیده چیشده
مریم:ارشام توضیح بده
-چیو؟
ارسی:همونی که زنگ میزنه بیدارت کنه.همونی که واست عزیزه.من زنتم.هنور 24 ساعت از حرفامون گذشت؟ارشام 24 ساعت شد بهم گفتی؟
-خفه شو ارسین
مریم:ارشام تو خفه شو
روبروم ایستاد و با داد گفت:نه خفه نشو.ار معشوقه هات حرف بزنوبذا مامانت بدونه گل پسرش چیکارا میکنه.بگو ارشام مثل عزیزم هایی که بهشون میگی...
کلی چرند و پرند دیگه.
منم فقط ی سیلی زدم بهش و با داد گفتم خفه شو
حالام مجبورش کردم بیاد باهام بالا.
درسته که قهریم ولی دلیل نمیشه جدا باشیم
تا شب حل میشه میدونم....
اونم با شیطنت هاب دختر کوچولوم
دیتشو رو صورتم میچرخونه،گوشم رو میکشه؛گونه ام رو میبوسه،چشامو ناز میکنه،دست توی موهام میکنه تا بیدار شم
حالا که بیدار شدم و بغلش کردم،تو بغل من خوابش برد....
ارسی هم فکر کنم رفته پایین پیداش نیس
ساعت ۱۰ قرار دارم
البته بباید الان پاشم برم با این ترافیک ولی خوابم هنو
میرم امروز پیش سارا
ی عده محدودی اینجا میشناسنش
هوس شیطنت کردم عجیب
با ارسی میرم
برای عکس های جدید و دونفره
برای اتاق خوابم لازمشون دارم
ولی نمیتونم رذارمشون توی اتاق خواب
چوک در اون صورت نباید بذارم مهدیه بیاد داخل
گفتم ک تا با بابات حرف نزنم.....
اونم کفت ک بعد از امتحانات میره پیش پدرش؛منم میوونم باهاش برم
منم خیلی ریلکس گفتم بعد از امتحانات خیلی دیره
بعد دوتایی از خنده غش کردیم
حالا از همین الان؟
لعنتی خب بذا یکم رد شه
بد تر میدونی چیه؟
خونه بابا نیسیم ک بتونم فرار کنم
خونه خودمم
اینجام ۴ تا اتاق بیشتر نداره
من سر حرفمم
حداقل تا وقتب که با باباش حرف بزنم
حالا بیان همه دنیا وایسن بگن باید
خیلی پسر خوبیم نه؟
میگم مامان کجاس ارسی؟میگه نمیدونم
توی اتاق رو دیدم گوشیش و حلقه اش بود
خیلی ناراحت از بی خبری و از اینکه باز حلقه اش دستش نی،دوباره خوابیدم^_^
یکم بعد تر بیدار شدم دیدم 3 بار ی شماره ناشناس بهم زنگ زده.داشتم فکر میکردم کیه دوباره زنگ خورد
جواب دادم دیدم ارسیه و میگه بیا فلان جا دنبالم
رفتم ی پسره هم کنارش بود
حالا اومدیم خونه میگه رفتم پیش غزل صبح حالش خوب نبود؛یادم رفته از گوشی پسره زنگ زدم بت
حالا اینا همه هیچی
پسره بم پیام داده:به پیشنهادم فکر کن دیگه.پسر خوبی میشما
-ارسی پیشنهاد این پسره چی بود؟
-گفت بیا دوست شیم
:|||
-ارسی خجالت نکشیا:|
-.....
-ارسی میگه پسر خوبی میشم؛ینی چی؟
-فکر کنم بیشتر از تو خوشش اومده ها...هیچی داشت سیگار میکشید،منم گفتم نکش.پسر خوبی باش گوشیتم بده بهم؛اونم گفت چشم؛پسر خوبی میشم:|||||
ایلار تو عزیز منی
خواهر گلمی